یا ایتها النفس المطمئنه,ارجعی الی ربک راضیة مرضیة,فادخلی فی عبادی ,وaادخلی جنتی
سالیان درازیست که از شهادت پر افتخار سردار رشید اسلام شهید عباس یوسفی گذشته ,از پرپر
شدن گلی از بوستان پاک محمدی,از صعود قائمی از جمله سربازان قائم ال محمد و یاری از خیل یاران
خالص و دلباخته ی قائد,پاسدار پاکیها,پیکارگر با پستیها و پلیدیها,سالکا فی سبیل الله,او که دل در گرو
دولت یار گذارده و دست در دست دوست,کوله بار مسئولیت بر دوش نهاده و سلاح رزم بر کف و با گامهایی
استوار پا به میدان نهاده تا ندای هل من ناصرینصرنی امامش راپس از قرنها لبیک گوید.در بهار سنه ی
1339 پای به عرصه ی وجود نهاد در خانه ای که گرچه به خاطر ظلم ظالمان کوچک مینمود,لکن جلوه
گر انوار حق بود و در خانه ای که لقب یوسفی یافته بودند واین خود نشان پاکی وایمان,خلوص و ایثارشان
بود,چرا که نسل اندر نسل یوسف وار به قربانگاه شتافته و تن به رضای حق سپرده بودند و نامش عباس
نهادند,چرا که چون عباس ابن علی علمدار کربلا به یاری امامش برخاست و تا اخرین قطره ی خونش را
فدای اسلام نمود.
هنوز هجده بهار از عمرش نگذشته بود که پنجه ی پولادین در پنجه ی پیدا و پنهان پلیدیها
افکند.گوشهایش اولین بار با صدای لرزان پدر,اذان را شنید و چشمانش برای بار نخست نظاره گر اشکها ی
پاک مادر در عزای سالار شهیدان شد و بدینسان رگ و پی وجودش با حب محمد و ال محمد در هم امیخت.
تشکیل سپاه پاسداران,این به حق پاسدار حریت و دین و قران,به خدمت سپاه در امد و مشغول
فعالیت گردید.
اکنون عباس در لباس زیتونی سپاه,با قامتی افراشته و سینه ای مملو از عشق به امام و امت,شبانه روز در
خدمت به انقلاب می کوشید تا اینکه جنگ شروع شد,جنگ حق در برابر باطل.با اولین گلها ,گل ما عازم
کربلای خوزستان شدتا به صف یاران امام زمانش پیوسته و ندای حسین زمانش را لبیک گوید و در عملیات
فتح المبین,بیت المقدس, رمضان ,حصر ابادان و افتخار حضور و مبارزه یافت.با شجاعت و رشادتی که در
حمله ها از خود نشان می داد,مورد توجه همرزمانش قرار گرفته بود و با خلق نیکویش همه را شیفته ی خود
نموده بود.
بر اثر حضور همیشگی اش در میادین نبرد,مسئولیتهایی چون فرماندهی دسته,گروهان و بالاخره فرماندهی
عملیات را پذیرا شد.در سپاه مسئولیت بسیج دانش اموزی را پذیرفت,اما با تمامی این تلاشها لحظه ای ارام نم
ی گرفت ورفت,بالاخره سلاحش را برداشت و عازم کردستان شد.
در مهاباد در کنار رزم بی امانش با عناصر خود فروخته و ضد انقلابی,مسئولیت عقیدتی ی شهربانی
مهاباد را پذیرفت.اکنون عباس ما ,سرو جوان ما,در بیست ر چهارمین بهار زندگیش بسر می برد.
1363در عملیاتی که او خود فرماندهی می کرد به لانه ی خفاشان کومله ودموکرات که مشغول طرح حمله ای
وسیع به چند شهر در کردستان بودند,حمله ور شد.اما کوردلان تاب تحمل وجودش را نداشتند,سینه اش را نشان
ه رفته و پیکرش را گلوله باران نمودند.شهید گلواژه ی خونرنگ و درخشان کتاب انقلاب ماست که در
هر سطر و صفحه ای چندین بار تکرار میشود و با این همه تکرار ,تازه است,شهید نماینده ی عالم غیب در
خاک است,او مرزبان زندگی جاودانه است.
یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداریشان از منارههای غیرت این دیار به گوش میرسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لالههای سرخ دشتهای این خاک به یمن آنان به پا ایستادهاند.
یاران غریبانه رفتند؛ اما هنوز بوی عطر جانمازشان شعر سپید یاس را میسراید. یاران رفتند و هنوز نام و یادشان زینتبخش کوچههای شهر است.
. و، من و تو،!
در این ساحل باشکوه و امن آنان ایستادهایم و در این حضور عطرآگین و آسمانیشان در آرامشیم و از سرخی آنان دشتهایمان سرخ و لالهگون است.
آنان مردان همیشه جاویدان این دیار دلیرانند. آنان آینههای تمامنمای راه عزت و شرف من و تواند. . نگاه کن! نور از پیشانیهای به خاک افتاده آنان میطرواد. برخیز! دست در دست هم دهیم و در امتداد مهر بمانیم!
نام پدر | علیاکبر | تاریخ و محل تولد | 39/01/01 نیشابور |
تاریخ و محل شهادت | 63/02/30 مهاباد | گار | بهشتفضل |
عضویت | كادر | مسئولیت | اطلاعاتوعملیاتـ ادوات |
یگان | لشگر10سیدالشهدا | منطقه | |
شغل | کد شهید | 6315111 |
درباره این سایت